دنیای من و هستیم
دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 407
بازدید کل : 183953
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
انتقام سیب زمینی ها از من....

دو ردیفه همه نشسته بودن.مامانم یه صندلی برام کنار عروس داماد خالی گذاشته بود که کسی به پام نزنه.دختر عمو کوچیکم(همون که2 سال و نیمشه)گفت میخوام بشینم تو ببل(همون بغل)تو.چون نخواستم ناراحت شه بغلش کردم.موقع خوندن عقد مامانمو عمه کوچیکم هرکدوم یه طرفه تور بالا سرشون رو گرفتن.ایندفه کله قندا یادشون رفته بود.بجاش 2حبه قند از تو قندون اوردیم و دادیم دست زن داداشم که بالاسرشون بسابه.باره اول عاقد رسید به آیا وکیلیم و ساکت شد وموند نگامون کرد که مامانم بعده چند ثانیه یدفه گفت عروس رفته گل بچینه.عاقده هم خندید چون مامانم تنها یادش اومده بود که بگه و ماهمه فراموش کرده بودیم.یواش به زن داداشم گفت:تو باید بگی رفته گل بچینه نه من!بعدی رو تو بگو.عاقد بار دوم پرسید وکیلم؟زن داداشم هول شد بلند گفت:ننننننننننننه!بعدش یهو گفت خاک تو سرم...یعنی فضا منفجر شد از صدای خنده.این دیگه یه سوتی در حد بینهایت بود.پس از ساکت شدن جمع بار سوم گفت وکیلم؟که همون دختر عموم گفت:ببببببببببببببببببببببببببلههههههههههههههه!یهو دم دهنشو گرفتم.باز همه خندین که طلسم شکست و عروس گفت:بااجازه بزرگترا بله!بخاطر اینکه بابای زن داداشم اینا4،5ماه پیش فوت کرده به احترامه داداشاش فقط صلوات میفرستادیم.برای عمومم گفتن:وکیلم؟هیچی نگفت که مامیم بغل گوشش گفت:تو دیگه رفته گل بچینه نداری باید بگی!گفت:خوب باشه منم با اجازه بزرگترا بله!پس از اتمام اینها شروع به دادن حلقه ها وطلاهای عروس داماد کردیم.از اونجایی که مادر بنده یک عضو بسیار بسیار فعال ومسئول تدارکات محسوب میشه اون داشت طلاهارو میداد.با دادن هر طلا این دختر عموم بلند میگفت:منم میخوام...هی بهش میگفتم تو که داری عزیزم اما انگار نه انگار....دیگه عصبانی شد داد زد:زممووووووووووووووووووووو(منظور بچه زن عموئه)....همه ساکت شدن.مامانم بهش گفت چیه گلم؟دوباره گفت:منم میخوام.این عاقده دیگه نمیدونست چیکار کنه از خنده.فکرکنم تا حالا عقدی به این باحالی نداشته.خوب دیگه سانسور کنم بعضی جاهاشو.اومدیم خونه کلی رقصیدیم و پای کوبی کردیم.http://s1.picofile.com/file/6401190140/dancing5.gifمنم پاچه شلوارمو زده بودم بالا چون دیگه از درد کلافه شدم بودم.تو آتلیه هم عین دلقکا ادا درآوردم که اونا بخندن عکسشون قشنگ شه.شکلک زیباساز-mania-dv.blogfa.com

فرداش یعنی دیروز از صبح زود کلاس داشتم.بدبختی هیشکی نبود منو ببره.واسه همینم با دوستم رفتم.وقتی فهمید پام اذیته یه آژانس گرفت تا دانشگاه.از شانس مزخرفه منم هواخیلی گرم بود.کلاس اولمون بد نبود.اما امان از کلاس دوم.استادمون زن بود.درسمون در رابطه با تجارت الکترونیک بود اماهمش درمورده کشاورزی حرف میزد.میتونم قسم بخورم که حتی یه نفرم گوش نمیداد بااینکه جمعیت زیاد بود.همه خواب بودن از جمله خود من.کلاس 3ساعت بود اما انگار خودش فهمید گوش نمیدیم سر 1ساعت و نیم تمومش کرد.مامان جونم زنگید ببینه اذیت نیستم بخاطر پام،یهو زدم زیر گریه تا صداشو شنیدمhttp://s1.picofile.com/file/6396679074/5.gif(آخه خیلی دوسش دارم).توراه برگشت کلی دوستام دعوام کردن که دیگه بیخیال هستیم شم.از عصبانیت تو خیابون اینقد سرفه کردم که داشت حالم بهم میخورد.بعدش رفتم خونه خاله جونم تا بعد ازظهر.کلی خوش گذشت اما بخاطر عرقی که پام کرده بود سوزشش شدید تر شده بود.همش تو خونه باید حواسم باشه کسی بهم برخورد نکنه دردم بگیره.دیشبم تا2شب نشستیم با داداشم و زن داداشم3تایی بازی کردیم(یکی تو ذهنش چیزی درنظر میگرفت بقیه حدس میزدن)

خوب اینم وقایع رخ داده در این 2روز بصورت بسیار بسیاربسیارفشرده و خلاصه...

حالا غصمو بخورین اوف شدم.برام کمپوت ورانی هم بیارین وگرنه گریه میکنم هان....

نظر یادتون نره.....

حالا این پست...

در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه
به مامانم میگم قوری کجاست ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش درومد!!!!!! ـ

 

در نگاهت چیزیست که نمی دانم چیست؟؟؟

مثل ارامش بعد از یک غم...

مثل پیدا شدن یک لبخند...

مثل بوی نم بعد از باران

در نگاهت چیزیست که نمی دانم چیست ؟؟؟؟

من به ان محتاجم



سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:, توسط sogand